دلنوشته های یک پدر محروم از دیدار دخترش
34
احتمالاً یک جایی بین 35 تا 45 سالگی
دیگر کم کم با موضوع شکم داشتنت هم ، کنار می آیی و از خیر آب کردنش می گذری
به کم پشتی موهایت راضی می شوی
و حتی خوشحالی که همین مقدار مو را داری
به جای غصه خوردن از داشتن موهای سفید ، سعی می کنی به این فکر کنی که
یک مقدار موی سفید لا به لای موهای مشکی جذاب تر هم می شود
و از آنجا که هنوز هم کلی موی مشکی داری ، حس جوانی را در خودت زنده نگه می داری
حالا دیگر بیشتر متوجه سلامتیت هستی و از داشتنش خوشحالی
خیلی بیشتر مواظب خودت هستی
به خودت بیشتر می رسی
برای خودت مهم تر می شوی
دلت برای دوستانت بیشتر تنگ می شود
و خیلی بیشتر قدر دوستان و اطرافیان
و روزهایت را می دانی
آخرِ بستنی را با دقت بیشتری می خوری
و از خوردن تراشه های هندوانه خییلی بیشتر لذت می بری
شاید دلیل این ها ، این باشد که تازه داری متوجه می شوی
روزهای جوانی ، همیشگی نیستند
و به شمارش آنها کم کم فکر می کنی
می پذیری خیلی از واقعیت ها را
خیلی از محدویت ها را
خیلی از نمی شودها را
بخصوص آنهایی که قبلاً دوست نداشتی قبولشان کنی
احتمالاً بیشتر به گذشته فکر می کنی
و سعی می کنی کارهای بزرگی که باید یک روزی انجام می دادی را کم کم شروع کنی
یک حس دیر شدن
گذر زمان
همراه با هنوزم کلی وقت دارم
در وجودت زنده می شود
کلاً دوران خاص و خوبی است
می شود کلی ازش لذت برد
و در کنار پذیرش بیشتر واقعیت ها و محدودیت ها
کلی کارهای بزرگ انجام داد
شاید به همین احساس باشد که می گویند : " میانسالی "
میانسالی یک جایی است که 50 درصد راه را رفته ای
یک روز و یک جایی با خودت خلوت می کنی
و یک دادگاه تشکیل می دهی
دادگاهی که قاضی و متهمش خودت هستی
و در این دادگاه است که باید به یک پرسش مهم
جواب بدهی :
" آهای حواست هست که ساعت شنی عمرت نصف شده؟!
من کجا هستم ؟
و به کجا میخواهم بروم؟
باقی زندگیم را چه جوری میخواهم ادامه دهم؟ "
قطعا این پرسش و جواب آن مهمترین دغدغه این روزهایت می شود...
.
این متن را در فضای مجازی یافتم . نویسنده اش برایم نا شناس است ولی بدجور حرف دل خیلی ها بود . اینجا گذاشتم تا همیشه آویزه گوشم باشه
33
مگر نه اشک زیباترین شعر، وبی تابترین عشق و گدازان ترین ایمان و
داغترین اشتیاق و تب دارترین احساس و خالص ترین
گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است
که همه در کوره ی یک دل به هم آمیخته و ذوب شده اند و قطره یی گرم
شده اند ، نامش اشک؟
32
برای من یک تفنگ آورده بود که با باتری کار می کرد.هم نور پخش می کرد و هم صدایی شبیه به آژیر داشت
آنقدر دوستش داشتم که صبح تا شب با خودم تفنگ بازی میکردم
همه را کلافه کرده بودم
می گفتند انقدر صدایش را در نیار
انقدر تفنگ بازی نکن
باتری اش تمام می شود
یادم می آید می خندیدم و میگفتم
خوب تمام شود میروم باتری می خرم و باز بازی می کنم
چند روزی گذشت تا برایمان مهمان آمد
وسط تفنگ بازی با پسر مهمان دقیقا جایی که حساس ترین نقطه ی بازی بود باتری تفنگم تمام شد
دیگر نه نور داشت و نه آژیر
نمی توانستم شلیک کنم و بازی را باختم
امروز به این فکر می کنم که چقدر شبیه کودکیم هست این روز ها
تمام انرژی ام را بیهوده هدر دادم
برای انسان هایی که نبودند یا نماندند
برای کار هایی که مهم نبودند
حالا که همه چیز مهم و جدی ست
حالا که مهمترین قسمت بازی ست
انرژی ام تمام شده
بعضی وقتا نمی دانی چقدر از انرژیت باقی مانده
فکر میکنی همیشه فرصت هست
ولی حقیقت این ست گاهی هیچ فرصتی نداری
اگر روزی صاحب فرزند شدم به او خواهم گفت مراقب باتری زندگی ات باش
بیهوده مصرفش نکن
شاید جایی که به آن نیاز داری تمام شود ... !
29
مثل اینه که راه بیفتی تو جاده،بگن کجا میری؟ شما بگی به سمت سعادت و خوشبختی.اسمش قشنگه،ولی معلوم نیست کجاس.هرگز نمیرسی.
28
بخشش را از خورشید
بیاموز که ترازویی ندارد،
سبک و سنگین نمی کند،
جدا نمی سازد و فرقی نمی گذارد،
به همه از دم روشنایی می بخشد.
محبت را بی محاسبه پخش کن،
دروازه های قلبت را به روی همه
بگشا و باور داشته باش خدایی
که در این نزدیکیست،
بهترینها را برایت رقم زده است.
25
قطعاً داغش تو رو میسوزونه
این شامل من نمیشه جون وجدانم راحته
هر کاری که برای آرامش اون لازم بود انجام دادم
ولی دلیلی نمیبینم برای حماقت های دیگران تلاش بیهوده ای بکنم
من آنها را را در غرق آب و مردابی که خود ساختند رها میکنم
41
قهرمان ، یعنی کسی که بر ترسهایش غلبه میکند قهرمان یعنی کسی که مرزها و تواناییهایش را گسترش میدهد اگر یک بچهی معلول به زحمت خودش را تکان میدهد، این یک قهرمان است زحمتی که او میکشد ، هیچ کمتر از قهرمانِ المپیک نیست
اطرافمان را نگاه کنیم قهرمانان بسیاری وجود دارند قهرمانانِ گمنام! قهرمانانی که گاهی وقتها شکستخورده تلقی میشوند !
همهی ما به نوعی قهرمان هستیم قهرمانانی که به آنها مدال که نمیدهند ، هیچ ! بعضاً دعوایشان هم میکنند اما بیایید چشمهایمان را بشوییم و جور دیگری به دنیا نگاه کنیم نخواهیم که همه مثل هم باشند !
دنیا کارخانهی خط تولید نیست همه تفاوتها باارزش است تفاوت در رنگها، نژادها و ادیان همه با ارزش است اگر بچهای معلول است و با اینحال زندگی میکند ، اگر بچهای نمیتواند راه برود ولی تلاش میکند راه برود ، قهرمان است ... چرا که او تمام عزمش را جزم کرده و به هدفش رسیده است . شما هم بر ترس هایتان غلبه کنید امروز را جور دیگری زندگی کنید آن طور که دوست دارید آن طور که لذت می برید ...
از الان یک قهرمان باشید
40
ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻔﺘﺎﺩ ٬ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ !!!
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ !!!
ﭼﻘﺪﺭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﻏﻮﺍﺻﯽ ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ
ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ !!!
ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﻣﺎﻩ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﻢ !!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﭼﻨﺪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻣﻌﺒﺪ ﻭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ !!!
ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ !!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ ٬
ﺑﻠﻨﺪﻧﺪ ٫
ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﻧﺪ ٫
ﺍﻣﺎ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ :
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ ٬ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺷﻮﻡ !!!
ﭼﻘﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯﻡ ٫ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ
ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻢ !!! ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ !!!
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ ﻫﻤﻪٔ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ !!
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ٫ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ٫
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ٫ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ
39
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ "ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ " ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ!
38
گفتم توام آخرش میمیری چرا زندگی میکنی؟...!!!
آره دخترم میدونم با شستشوی مغزی اونم برای 6 سال از 11 سال عمر کوتاهت شانسی برای داشتنت ندارم ولی من تلاش خودمو میکنم . چون دختر من هستی حتی اگر بزرگترین دروغها را در گوش تو بخوانند . تو دختر منی و هیچکس نمیتونه منکر این عشق پدر به دختر بشه . روزی میرسه که این اسنادی که نگهداشتم روی سیاه اطرافیان الانتو برات نمایان میکنه . منتظرم تا بزرگ بشی و خودت تشخیص بدی نه اون چیزی که مدام در گوشهای کوچیکت خوندن و تو را از من دزدیدن تا مبادا من بتونم تو رو ببینم .
37
هیچوقت تو دایره ی راحتی خودت نمون!
هر روز به دنبال یک چالش جدید باش
هر روزبه دنبال یاد گرفتن یه مهارت تازه باش
هر روز بخواه یه کمی بهتر باشی
کمی بهتر از دیروز باشی
کمی صبورتر
کمی بخشنده تر
کمی مهربون تر …
زندگی ارزششو داره
چون تو فقط یه بار به دنیا میای....
36
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم . . .
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم . . .
گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم . . .
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . . .
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم . . .
گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم . . .
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم . . .
و گاهی . . . گاهی . . . گاهی . . . تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم... بدونیم. . . .
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی . . . گاهی های زندگیمون باشیم . .
45
نباید افسوس گذشته را خورد،
باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد.
بیشتر مردم زندگی نمی کنند،
فقط باهم مسابقه دو گذاشته اند.
می خواهند به هدفی در افق دور دست برسند
ولی در گرما گرم رفتن آنقدر نفس شان بند
می آید و نفس نفس می زنند که چشمشان
زیبایی ها و آرامش سرزمینی را که از آن می گذرند نمی بینند
و بعد یک وقت چشمشان به خودشان می افتد
و می بینند پیر و فرسوده هستند و دیگر
فرقی برایشان نمی کند به هدفشان رسیده اند یا نه
44
از تو شروع می شه
زمانی که تصمیم می گیری شرایطت رو تغییر بدی ، شاید به خیلی چیزا فکر کنی
به راهکارها
به مشکلات
و...
اما یه قانون بیشتر وجود نداره:
"موفقیت به سن ، وضعیت فعلیت ، وضعیت گذشته" تو هیچ ارتباطی نداره
دقت کن ، هیچ ارتباطی
موفقیت شجاعت و شهامت میخواد
خواستن و خواستن و خواستن میخواد
موفقیت ، در یک کلام ، تو رو میخواد
اینکه وقتی هزار نفر بهت میگن نمیتونی ، فقط یک جمله بهشون بگی :
"بشین و تماشا کن!"
آدمای رویا دزد ، همیشه وجود دارن.رویای خودت رو محکم نگه دار و براش تلاش کن
43
دنبال آرامش نباش
خودت آرامش رو بساز....
نذار بدبختی بهت روی بیاره
خودت خوشبخت زندگی کن....
نذار نا امیدی نزدیکت شه
خودت ازش دوری کن....
نذار زندگی باهات بازی کنه
خودت تو زندگی بازی کن....
نذار مهربونی از دلت بره
خودت مهربونی رو تو دلت موندگار کن....
نذار افکار بد ذهنتو پر کنه
خودت افکار مثبت رو جایگزینشون کن....
نذار در آینده حسرت حال رو بخوری
خودت بهترین حال رو بساز....
نذار "ای کاش"های آیندت زیاد بشه
خودت بیشترین آرزوهات رو برآورده کن....
نذار اون دنیا تو برزخِ کارات بمونی
خودت بهترین بنده خدا باش....
۵۲
هم خنده هايت را دوست دارد ،
هم گريه هايت را ….
هم شادي ات را دوست دارد ؛
هم غم هايت را …
هم لحظه هاي شادابي ات را مي پسندد ،
هم روز هاي بي حوصلگي ات را …
هم دقايق پر ازدحامت را همراهي ميکند ،
هم دقايق تنهايي ات را …
عشق اگر عشق باشد ،
هم زيبايي هايت را دوست دارد ،
هم اخم هايت را در روزهاي تلخي …
هم سلامتت را مي پسندد ،
هم روزهاي گرفتاري و بيماري همراهي ات مي کند …
عشق اگر عشق باشد ،
با يک اتفاق ،
تو را تعويض نمي کند ،
همراهي ات مي کند تا بهبود يابي …
عشق اگر عشق باشد ،
هر ثانيه دستانش در دستان توست ،
در سختي و آساني …
تا ابد
توصیه دوست عزیزم :http://nasim-1010.blogfa.com/
51
مهربان هدیه روز تولد من
ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﺸﻮ...
ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ!
ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ
ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ...
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ...
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ،
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ!
ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ،
ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ...
ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ...
47
هر روز از همسر خود بپرسید چه کاری می توانید برایش انجام دهید؟
بدانید که وقتی همسرتان اظهار سر درد می کند چاره او مسکن نیست بلکه یک لبخند است.
وقتی از شما خطایی سر می زند اظهار تاسف کنید.
وقتی اوضاع قمر در عقرب است ، لبخند را از یاد نبرید.
از تلاشهای همسرتان تشکر کنید و ببینید که چقدر موثر است.
به این فکر کنید که همسرتان بهترین زن دنیا ، بهترین مادر برای فرزندتان و بهترین عروس برای مادرتان می باشد و ببینید که او اینگونه خواهد شد.
خسیس نباشید و در ستایش همسرتان دست و دل بازی نشان دهید اما یادتان باشد مبالغه نکنید.
همسرتان را کمک کنید استعداد های نهفته اش را شکوفا کند .
به جای هدایای گرانبها وقتتان را در اختیار همسرتان قرار دهید ، نشان دهید که به او توجه می کنید.
هرگز با همسرتان نجنگید در عوض آنچه را در ذهن دارید بر روی کاغذی نوشته و به او بدهید.
61
این بار اما داستان فرق میکرد . دیشب به من - فقط به من - گفته بود برای صبحانه حلیم و نان بربری دوست دارد . و بیوقت هم آمده بودند ، وسط زمستان . زمستان برفی اوایل دهه شصت. من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر . او ، دو سال از من کوچکتر . هرکاری که کردم خوابم نبرد ، دست آخر چهارصبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم - قابلمه جان راستی هنوز با ماست ! - و زدم به دل کوچه ، به سمت فتح حلیم و بربری .
هوا تاریک بود هنوز ؛ اما کم نیاوردم . رفتم تا رسیدم به حلیمی ، بسته بود . با خودم گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز میشود . بچه یازده دوازده ساله شعورش نمیرسید آن وقتها که نانوایی و حلیم دیرتر باز میشوند ! خلاصه ، در صبح برفی با دستهای یخ زده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت ! نان و حلیم بالاخره مهیا شد ، و برگشتم . وقتی رسیدم خانه ، رفتهبودند . اول صبح رفتهبودند که زودتر برسند به شهر و دیار خودشان . اصلا نفهمیدهبودند من نیستم . هیچکس نفهمیدهبود .
خستگیش به تنم ماند . خیلی سخت است که محبت کنی ، سختی بکشی ، دستهایت یخ کند ، پاهایت از سرما بی حس شود ، قابلمه داغ را با خودت تا خانه بیاوری ، نان داغ را روی دستانت هی این رو آن رو کنی تا دستت نسوزد ...ولی نبیند آن که باید .
وقتی تلاش میکنی برای حال خوب کسی و نمیبیند ، خستگیش به تنت میماند ....
همین .
و چقدر این داستان آشناست ....
60
نزدیک به هفت سال است که زور میزنم . دخترک هیچی را هم یاد نگرفت، همین یک چیز را یاد بگیرد. که جایی که باید گریه کند، گریه کند. نریزد توی خودش چون بزرگ شده یا چون آدم بزرگها گریه نمیکنند (عجب دروغ بزرگی!). که یاد بگیرد جایی که باید فریاد بزند، فریاد بزند. که وقتی که باید عصبانی باشد، عصبانی باشد واقعن، نه تندیس صبر و حلم و شکیبایی که خون خونش را میخورد ولی به همه لبخند احمقانهی «نایس» و «کول» تحویل بدهد و در عوضش مدال بهدردنخورِ «فلانی؟ وای، هیچوقت ندیدم عصبانی باشه، همیشه ریلکس و آرومه، دلش مثل دریاس» را تحویل بگیرد. یاد بگیرد وقتی نمیخواهد کسی بماند، حالی طرف کند که نباید بماند؛ و وقتی نمیخواهد کسی برود، داد بزند «آهای! نمیخواهم بروی. اصلن غلط میکنی که داری میروی!» و اگر لازم باشد یکی هم بخواباند در گوش کسی که نمیفهمد نباید برود. دارم زور میزنم دخترک را جوری بزرگ کنم که ما را بزرگ نکردند. جوری که چشمش به فضیلتهای ناچیز نباشد. جوری که یادش نرود آدم است، و آدم، همانی است که هم گریه میکند، هم داد میزند، هم خشمگین میشود، و هم تا آخر عمرش مدیون خودش است، اگر همانجا، همانوقت، به همانکس، همان حرفی را که باید بزند، نزند.
58
وانیاجون
اگر عاشقِ کسی ديگر شوم، ديگر همانند گذشته دلتنگات نمیشوم!
حتي ديگر گاه به گاه گريه هم نمیکنم،
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاریست، چشمانم پُر نمیشود.
تقويمِ روزهایِ نيامدنت را هم دور انداختهام.
کمی خستهام، کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مَرا تيره کرده است.
اينکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز ياد نگرفتهام،و اگر كسی حالم را بپرسد، تنها میگويم خوبم!
اما مضطربم
فراموش کردن تو عليرغم اينکه ميليونها بار به حافظهام سَر میزنم
و نمیتوانم چهرهات را به خاطر بياورم، من را میترساند!
ديگر آمدنت را انتظار نمیکشم
حتی ديگر از خواستهام برای آمدنت گذشتهام،
اينکه از حال و رُوزت باخبر باشم، ديگر برايم مهم نيست!
بعضي وقتها به يادت میافتم
با خود میگويم: به من چه؟ درد من برای من کافیست!
آيا به نبودنت عادت کردهام؟
از خيالِ بودنت گذشتهام ؟
مضطربم
اگر عاشق کسي ديگر شوم
باور کن آن روز، تا عمر دارم،
تو را هرگز نخواهم بخشيد...!
56
دير يا زودش را نمي دانم
اما
فهميده ام
بعضي آدمها
آمده اند
كه نباشند
نبينند
و من
تمام عاشقانه هاي دنيا را هم اگر به پايشان بريزم
باز با بهانه اي
دور مي شوند
دور
دير يا زودش را نمي دانم
اما
ديگر نه انتظار دارم
نه انتظار مي كشم ...
در جواب پیغامی که به ظاهر از طرف تو برای من اومد ولی کسی دیگه نوشته بود
به نظرت چون ما خدا رو نمیبینیم میتونیم بگیم پس وجود نداره .
آیا اگه ما بدون توجه به چیزایی که در کتابها نوته شده اگه بهمون بگن زمین کرده چون گردی اونو نمیبینیم میتونیم بگیم نه صافه ؟!
یک فرزند تا پنج سالگی نمیتونه بگه من درک درستی از جامعه دارم و همه چی رو میفهمم . هرکسی این ادعا را بکنه یک احمق محضه . اینو به هر کسی بگه بهش میخندند.
من بخاطر فریبی که از مادرت خوردم اونو نمیبخشم . چون اول مونو برای مهاجرت فریب داد و گفت میخواد مهاجرت کنه و من سالها برای انجام این ارزو تلاش کردم و در روز اخر به من گفت برو اگر خوب بود منم میام . اون موقع که من رفتم برای هموار کردن کار ها تو تازه شش سالت شده بود . از اون زمان تو پیش من نبودی و مادرت به جبر و زور تو رو برد یه شهر دیگه تا من نتونم تو رو ببینم . من حتی بخاطر شما نتایج 20 سال تلاشمو رها کردم تا بیام و شما تنها نباشید . ولی اون که چشمش دنبال پول بود و هست به وسیله تو میخواد از من اخاذی کنه میگه خونه پدرتو بفروش مهریه منو بده . دخترم خیلی زوده که تو بخوای بفهمی دنیای بزرگتر ها چقدر کثیفه . ولی من با برگشتنم و شرکت در دادگاههای مختلف و دفاعیات بر مبانای واقعیت همیشه سعی کردم که اگه روزی برگشتی و از من سند خواستی که بابا تو برای من کاری نکردی بتونم با سند قانون پسند به تو ثابت کنم که برای شما چیزی کم نذاشتم و همیشه خوشحالی تو و سلامتت برام مهم بود . مادرت و خانواده اش چون میدونن اگه تو یکسال پیش من باشی دیگه ممکنه حتی دلت نخواد پیششون برگردی و با من واقعا خوشحال خواهی بود تو رو از من پنهون کردن تا شش سال تمام با شستشوی کامل مغزی مطمئن بشن اگه روزی پیش من برگشتی نظرات اونا رو به انجام برسونی . خوب اینو فکر نکردن که من دختر خودمو میخوام دختری که عاقل بود . دانشمند بود . مهربون بود و معنی دوست داشتن و عشق را در پول خرج کردنهای بی حد و حصر مطابق با خواسته های اونا نمیخواد . من برای دخترم آینده میخوام . خوشبختی میخوام و سلامت . اگه بیشتر از این میخوای خوب مبارکت باشه چون من به اندازه کافی برای افراد نمک نشناس از زندگی و وجودم هزینه کردم . تو هم اگر بالغی و همینطور که برای من شکایت دادگاه کردی برای حکم رشد پس معلومه اینقدر بزرگ شدی که زندگی خودتو تامین کنی ولی اگه نه یا باید پیش همون افرادی که انسان را برنگ اسکناس میبینن زندگی کنی و از نعمت پولشون برخوردار بشی و یا با منی که خوشحالی و سلامت و خوشبختی تو رو میخوام و از روز اول دادگاه طلاق هرگز از تو برای مقاصد شومی چون مادرت استفاده نکردم .
تو حق داری منو دوست نداشته باشی چون مادرت فرصت عشق ورزیدن - دوست داشتن و دوست داشته شدن را از تو دزدید. از تو حق داشتن پدر را دزدید - از تو حق برخورداری از یک زندگی مرفه را دزدید - از تو حق زندگی در یک شهر بزرگ - مذهبی - با همه امکانات رفاهی و تفریحی را دزدید - تو رو از شهر محل تولدت مشهد بیرون برد وتو رو به دورافتاده ترین نقطه مورد نظر خودش برد تا تو رو از دیدن حتی هفته ای یک بار دیدن پدرت محروم کنه و اینطوری عشق پدر را در وجود تو بکشه . اون چشم اینو نداره که واقعیت را ببینی . واقعیت این بود که من هرگز و بنا به گواه جامعه تا زمانی که پیش من بودی از هیچی برای تو دریغ نکردم و الانم نمیکنم چرا که میدونم تو خودت خواستی و اتفاقا اونها هم اینقدر پول دارن که اون چیزایی که نداری را بهت بدن . هرچند که اینقدر پول نداشتن که بعد از یکسال به تو یه جوجه کباب بدن و تو مجبور باشی این حرف را در اون اخرین تماس تلفنی به من بگی که اونطور با حسرت گفتی من یکساله جوجه کباب نخوردم . پدر تو شاید اونقدر که مامانت میخواد پول نداشته باشه ولی اونقدر عاشقته که دیروز تا یکساعت پشت درخونه شما ایستاد تا شاید تو رو ببینه . دخترم من برای داشتنت هر کاری بتونم میکنم . شرمنده ام اگه بیشتر از این کاری از دستم بر نمیاد .
تقدیم به کسی که روزی شاه نشین زندگی من بود
هر کار خواست انجام دادم
هر چه نیاز داشت تامین کردم
هر بار عذابم داد گذشت کردم
هر چه در توان داشتم به پاش ریختم
و جوانیمو با اون تباه کردم
و در جواب اون تنها هدیه تولدی که دخترم بود را از من گرفت
الان کاملا باور میکنم که اگه اون واقعا فکر میکنه این دختر منه
پس چرا اینهمه سال به هر بهونه و ابزاری اونو از من دور میکنه
چرا اینقدر در گوشش خوند تا بیاد و در دادگاه بر علیه پدرش تقاضای حکم رشد بکنه
من یکسال خارج از کشور بودم
توی اون یکسال بیش از هزار بار گفتم بیان و با هم زندگی عالی داشته باشیم
نیومد . من برگشتم
چرا از زمان برگشت دختر را از من ربود . جواب تمام حرفای منو با فرار داد
جرات مواجه شدن با حقیقت را با دروغی که ساخت داد
و منی که اینقدر بهش محبت کردم را در زندانی که با دروغ ساخت دارای سوء پیشینه کرد
من امروز سوء پیشینه دارم
چیزی که تا زمانی که داشته باشم نمیتونم فراموش کنم که چه کسی این ظلم را در حق من کرد
دیگه نمیتونم از خدا جواب عذاب اون و مسببینشو مثل خودش به شدیدترین وجه نخوام
خیلی سعی کردم تا نظرشو تامین کنم . ولی اون فقط طلاق میخواست تا مرز ازادی های بی حصرش را افزایش بده
من هیچوقت اسیرش نکردم . همیشه آزاد بود . چون من اینگونه میخواستم
ولی امروز
ولی امروزه روز باید جواب این همه ظلمی که به ناحق در حق من کرد را بده
فرق نمیکنه . دنیا اینقدر کوچیکه که خیلی زود جواب میگیری
امروز دیگه اون زن نسبتی با من نداره . جز یک دشمن . من بازنده این مسابقه نبودم . همیشه برنده بودم و امروز برنده هستم .
امروز تنها کسی که حق نداره حرف بزنه اونه . چون وقتش به پایان رسیده و الان باید عقوبت پس بده .
امروز با وجدانی آسوده جای اون پر شد . خیلی خوب و از این بابت از خدا بی نهایت متشکرم که پاداش خوبی های منو داد .
مال دنیا رفتنی است ولی داشتن وجدان اسوده با هیچ پولی خریده نمیشه .
آره تو تاریخ حکومتت گذشت . هر چی که میتونستی از من دزدیدی . از مال دنیا تا تنها دخترم . امروز اما تنها کسی که حق نداره حرف بزنه تو هستی .
سوت پایان زده شد. مسابقه به پایان رسید . من پیروز شدم . در برابر خدا با افتخار سرم را بلند نگه میدارم و ادعا میکنم که به قولم . به عهدم . به شرفم و به قضاوتم خیانت نکردم . آزادگی کردم و آزادگی آموختم . امروز اما تنها کسی که حقی نداره حرف بزنه اونیه که فکر میکرد میتونه زندگی منو خاکستر کنه و رو سیاهی بر زندگی و روح خبیثش باقی موند
خود کرده را تدبیر نیست
امروز اولین کسی که هیچ حقی برای حرف زدن نداره تویی چون وقتی باید حر میزدی اونو با دروغ گفتی با خیانت گفتی با شکستن قرار و پیمان گفتی به قیمت نابودی خودت و دخترت
از آنچه بدست اوردی لذت ببر چون مرا با تو کاری نیست . من خدایی دارم که حتی در پشت میله های زندانی که تو ساختی نذاشت من بشکنم و امروز قوی تر هستم با کوله باری از تجربه که دیگر در اختیار تو نمیگذارم . تو شایستگی و لیاقت با من بودن را نداشتی . با انسانی پاک و با وجدان و مسئولی مثل من بودن لیاقت میخواهد . و تو بی لیاقت ترین بودی . از زندگی من رفتن تو مبارکم است و جای تو خیلی سریع تر از اونی که فکر کنی پر شد .
امروز تنها کسی که نه اینجا که در هیچ جای دیگه حق حرف زدن نداره تویی . سوت پایان را زدند . چراغهای میدان مسابقه را هم خاموش کردند
ببین چقدر بد بازی کردی و چقدر خوب موقعیت های عالی پیروزی را با گل زدن به خودی از دست دادی . تنها بازنده این بازی تو هستی . تبریک به اونهایی که اینو برای تو رقم زدند. این افتخار شکست مبارکت باشد .
66
میتونه یه دفعه یک ادمو به یه چیز دیگه تبدیل کنه
مخصوصا اگه واقعا بی گناه باشی و در نهایت ظلم در بند کشیده شوی
حکومت ظلم بی انتها نیست
کی گفته بعد از مرگ بهشت و جهنم داریم
من اعتقاد دارم بهشت و جهنم در همین دنیاست
هیچ کاری بی جواب نمیمونه
هر کسی بدی بکنه در همین دنیا جوابشو میبینه
مخصوصا اگه غرور و قلب کسی را شکسته باشه
عذابش بزرگتر خواهد بود
وای بر آنها که عذاب کردند و در ظلم خودشان خواهند سوخت
خدا با مظلومان است
خدایا تنها هدیه تولد با ارزش زندگی من تولد دخترم بود
خودت دادی و خودت هم گرفتی
امروز میفهمم که این مثل چه معنی میده
خدا گر به سختی ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
من تنها چیزی که از دست دادم دخترم بود فقط به جرم وفای به عهد و
انجام قولی که به مادرش داده بودم و عملی کردم
ولی امروز دلیلی برای غمگین بودن ندارم
چون بجای اون یه عالمه چیزای خوب بدست اوردم که ارزش معنوی اونو با کل پولهای دنیا نمیشه حساب کرد
من به عدل خدا ایمان دارم
بهشت و جهنم در همین دنیاست
از عقوبت الهی نمیتوان گریخت
هر چه دیرتر به سراغ کسی بیاد اثرش بزرگتره
من میدونم که خدا هیچ وقت منو تنها نمیذاره و از اون ممنونم
مجبورم جواب نامه سراسر دروغ مادر دخترم را اینجا بنویسم تا فردا متهم به نگفتنش نباشم .
حرف خیلی زیاده ولی یک سوال نا جواب اینه که این مرد که تنها اتهامش توجه به تمام قول هاش بود چرا اینگونه مورد تهاجم قرار گرفت . حال که با اتکا به همه اسناد دروغ و ساختگی که در محضر خدا و نیز محضر دادگاه اثبات شد حال واقعا به چه موهبتی رسید که قبلا نداشت . اگه فقط طلاق میخواست که من از روز اول بهش گفته بودم اگه بخواد بهش میدم . زندگی منو هم که بار زد و رفت و چون برای من بدون اونا ارزش نداشت دنبالشو نگرفتم . 13 سال تلاش و 20 سال امید منو هم برد . باز هم چون دوستشون داشتم بدون اینکه مجبور باشم برگشتم تا زندگیمو حفظ کنم گفت مهریه . با اینکه برام مشکل بود ولی اول با 20 سکه نقد بعد 30 تا و قبل از زندان 50 سکه نقد و ظاهرا از طریق همون خواهری که هیچ وقت بهش بدی نکرده بود 70 سکه نقد اونم با شرایط قرض و قوله پیشنهاد داده شد با این که من در زندانی بودم که این اسان نمک نشناس علیرغم تمام آزادی هایی که به اون دادم برای همسرش خواست و در نهایت هم وقتی دید که زن نمیخواد یا دیگه واقعا شرایط برای موندنش وجود نداره طلاق خودشو گرفت و حتی یه عدد اس ام اس یا تلفن یا پیام و یا تهدید مثل همه دادگاههای دیگه نشنید . میدونی چرا ؟ نه مثل همیشه نفهمید . چون مادر دخترم بود . چون اگه هر کاری میکردم دخترم آسیب میدید . گفت پدر و مادر من بهش توهین کردن . از خونه انداختنش بیرون و دروغهای دیگه . عیب نداره ما که پیش وجدان خودمون مسئولیم . هر کسی در همین دنیا عذابشو پس میده ولی من چه کاری مرده بودم که نتیجه اش این همه بی انصافی و بی وجدانی بود . آیا الان که مثل همه دروغهای دیگه به من وقتی نمیتونه دروغ دیگه ای نسبت بده اتهام رابطه نامشروع برای تبرئه تمام دروغ های خودش میده میتونه بگه این رابطه نامشروه کجا اتفاق افتاده یا بر اساس کدامین سند و مدرک نبوده . یا این رابطه چی بوده که علاجش این بوده باشه که 5 سال دختر را از من فقط برای اینکه بهونه ای برای اخاذی یا گرفتن آمار دارایی های من بخواد مصادره کنه . شخصیت اونو بکشه و ذهن معصوم اونو با دروغهای یکطرفه پر کنه . من خارج بودم حرفت درست . مادرش هست و باید پیش اون زندگی کنه ولی چرا پدر بزرگ اون یعنی جد پدری برای دیدن فرزند باید به دادگاه کشیده بشه ؟ و در عوض اخذی وجه بتونه احتمالا هر چند هفته یه بار نوه اش را ببینه . این دروغها را که پدر دختر را مجبور کرده که بچه را در پاسگاه ببینه بیخود در گوش کسی نگو . من و خانواده ام برای دیدن فرزندم باید به قانون پناه میبردیم . متاسفم برای اون زنی که فکر میکنه من از تمام این وقایع فیلم و عکس ندارم . سند ندارم . به محض اینکه برگشتم ایران بخاطر اینکه من نتونم حتی دورادور فرزندم را ببینم اونو تبعید کرد به یه شهر دیگه و اینکه خودش بتونه برای مدتها تنهای تنها بدون هیچ فامیلی در شهر مشهد به لذتهای تنهایی خودش برسه . من متاسفم برای زنی که هر چه در توان داره برای ساختن دروغهای بزرگتر خرج میکنه ولی همه واقعیت را فراموش کرده که هیچ دروغی پنهون نمیمونه . الان من واقعا خوشحالم که طلاق گرفتم چون دیگه دینی به گردن ندارم دینی که بخاطر دوست داشتن کسی به گردن داشتم . الان جای خالی اونو پر کردم . چون اعتقاد دارم همونطور که من نمیتونم هیچ زنی را مجبور به تحمل زندگی با خودم بکنم هیچ کسی هم نمیتونه این اجبار را برای من در نظر بگیره . هرچند که قانون میگه زن اگه بخواد ازدواج کنه پدر بچه در هر شرایطی میتونه بچه را از اون پس بگیره . من تمام تلاش خودمو میکنم تا شرایط بسیار عالی برای دخترم داشته باشم ولی اگه بدونم که تلاشم بیهوده است و این دختر تحت تاثیر القائات اطرافیان مادریش نمیخواد با پدرش باشه ثابت میکنم که نبودن پدر و پدر بزرگ چقدر میتونه در اینده دختر تاثیر بذاره . حالا مدام بسین پرونده های مختلف تشکیل بده تا باز هم دخترمو از من دور کنی . مادر دخترم هنوز منتظر اخرین رای دادگاه هستم . هنوز فکر میکنم که من وظیفه ای در خصوص دخترم دارم . هنوز هم میام و پشت در خونه منتظر میمونم تا شاید بتونم ببینمش ولی ذکر یک نکته الزامیه
یک زمان به مادر دخترم گفتم
اینقدر منو اذیت نکن . آزار نده . از من توقع نداشته باش دست روی تو بلند کنم . از من توقع نداشته باش با تو پرخاش و دعوا کنم . ولی اگه واقعا نتونم این رفتار ددمنشانه تو رو تحمل کنم شب میخوابی و صبح میبینی من نیستم . الانم دارم میگم دخترم اکه هنوز هم بخوای محبت و عشق پدرت را پس بزنی و نادیده بگیری ... یه زمان متوجه میشی که کسی نیست تا از تو حمایت کنه . اون زمان شاید برات خیلی سخت باشه که به دوستات بگی پدرم میخواست منو خوشبخت کنه ولی من الان دیگه کسی را ندارم و یتیم شدم . شاید اینبار برعکس دفعه های قبل که برای ایجاد حس ترحم اینو به بقیه گفته بودی رنگ واقعیت بگیره و واقعا یتیم بشی چون من شک دارم دیگه فرصتی داشته باشم تا تو را در آغوش پدری بگیرم . این طبق گفته های مادرت خواسته خودت هست و من واقعا متاسفم قرار نیست تو تنها وارث من باشی . اگه بدونم که منو فقط برای پول میخوای همه پولها رو برات اتیش میزنم و تو فقط حسرت شعله سوختن پولها را خواهی دید . شاید تو را نداشته باشم ولی اختیار مالم را که دارم . اون چیزی که قراره است بدست من برسه را صرف بچه های یتیم میکنم تا مثل دخترم درد بی پدری نداشته باشند . من تنها دارایی ام عشق و محبتمه . اونو از خودت دریغ نکن .
سوت
فرانکلین هفتادساله بعد برای یک دوستی نوشت: سوت را گرفتم و به خانه رفتم و آنقدر سوت زدم که همه کلافه شدن اما خواهر و برادرهای بزرگم متوجه شدن که برای یک سوت پول فراوان پرداختهام و وحشتناک به من میخندیدند!
اوقاتم عجیب تلخ شده بود و از ته دل گریه میکردم.
سالها بعد که فرانکلین سفیر امریکا در فرانسه و شخصیت معروف و جهانی شد هنوز آن را فراموش نکرده بود و میگفت: همینطور که بزرگ شدم و قدم به دنیای واقعی گذاشتم و اعمال انسانها را دیدم متوجه شدم بسیاری از آنها بهای گزافی برای یک سوت میپردازند.
بخش اعظم بدبختی افراد با ارزیابی غلط آنها از ارزش واقعی چیزها برای پرداختن بهایی بسیار گزاف برای سوتهایشان فراهم آمده است.
تردیدها و انتخاب ها، اختلافات خانوادگی، مشاجرهها، بحث و جدال بر سر مسائلی که حتی ارزش فکر کردن ندارند همه سوتهایی هستند که بیشتر افراد با نادانی بهای گزافی برایش میپردازند.
70
اگر توانستی به کام یک نفر شیرین کنی...
یا توانستی زمین تشنه ای را سرخوش از باران کنی...
اگر توانستی تو یک مرغ گرفتار از قفس بیرون کنی...
یا توانستی که دیوار اسارت از بنا ویران کنی...
اگر توانستی به خوان رنگی ات یک رهگذر مهمان کنی...
یا توانستی بدون حاجتی هم ذکر آن یزدان کنی...
اگر توانستی لباس بی ریای عاشقی بر تن کنی...
میتوانی آن زمان فریاد انسان بودنت
بر کوی و برزن برزنی
" بنام پدر "
" پدر " يعني تپش درقلب خانه
" پدر " يعني تسلط برزمانه
" پدر " احساس خوب تکيه برکوه
" پدر " يعني تسلي وقت اندوه
" پدر " يعني ز من نام ونشانه
" پدر " يعني فداي اهل خانه
" پدر " يعني غرور ومستي من
" پدر " يعني تمام هستي من
" پدر " لطف خدابرآدميزاد
" پدر " کانون مهروعشق وامداد
" پدر " مشکل گشاي خانواده
" پدر " يک قهرمان فوق العاده
" پدر " سرخ ميکندصورت به سيلي
رخ فرزند نگردد زرد و نيلي
" پدر " لطف خدا روي زمين است
هميشه لايق صد آفرين است...
69
نامبرده را شکافته و چشیدم...
شوربختانه خرمالوی مذکور به غایت گس بود و تا چند ساعت احساس می کردم گونه هایم در حال تجزیه شدن هستند..
در نهایت ؛
تجربه تلخ اولین کام از خرمالو،باعث شد که من سی سال این گردالی سرخ رنگ را به صورت یک طرفه تحریم کنم.
امروز با اصرار فراوان همسرم، دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در چهل و چهار سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم...
خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزه ای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیمو ترش و توت فرنگی در "صدر مصطبه" بنشانم...
یک تجربه ی تلخ در هشت سالگی،باعث شد که سی و شش سال از همه خرمالو ها متنفر باشم...
اولین تجربه های کودکی،شالوده ی ما را می سازند...
چه بسیارند باورها،هنجارها و اعتقاداتی که به خاطر ؛
تجربه طعم"گس" آن ها در کودکی،هنوز منفور ما هستند.
مواظب تجربه های گس_فرزندان مون باشیم و آگاهشون کنیم...
68
من هر کاری کردم بخاطر صلاح خودت بود
میدونی؟
فکر کنم یه اشتباهی کردم
آدم بعضی وقتا یه کاری میکنه که از عشقش محافظت کنه
میخواد ناراحت نشه ، آسیبی بهش نرسه
ولی بعد میبینه که این خودش بوده که ضربه خورده
من در برابر محافظت از سوء تفاهم و بدبینی های مادرت مجبور شدم که اونو از خودم دور کنم
میدونی که قضیه خودم – خانواده ام و کارم هم بود
چون که نمیخواستم وانیا بخاطر این قضیه بی تجربگی مادرش با او روبرو و رودر رو بشه
نمیخواستم توی دردسر بیوفته و اذیت بشه
با اینکه خیلی برام سخت بود ولی بهش گفتم دوستت ندارم
گفتم برو – اونم رفت . شایدم اینقدر ازم دور شده که دیگه بهش نرسم
نمیدونم آیا باید جبران کنم! اصلا چطور میشه جبران کرد؟!
ولی به عنوان یک پدر هیچ وقت خانواده و مخصوصاً دخترم را ترک نکرده و نمیکنم
در غربت ؛ در دوری از شما روزای سختی را گذروندم .
درسته اجازه نداشتم بهش نزدیک بشم
درسته که مادرت به اتهام دروغین بی دینی تو رو از داشتن من که پدرت باشم محروم کردند
ولی مادرت یه روزی میفهمه که پدر دخترش برای رفاه و آسایش اونا چه رنج و عذابی را با دست خالی تحمل کرده
چقدر تنهایی و یه تنه بدون هیچ کمکی کمر زیر بار مشکلات و بلایای بی رحمانه مستقیم و غیر مستقیم مادردخترش برد ولی خم نشد
اونم در حالی که من هیچوقت آزادی اونا رو ازشون نگرفتم تا با خیالی آسوده زندگی منو زیر و رو بکنه
درسته ... !!! شاید خیلی چیزا را از دست داده باشم .
ولی چیزی که بدست آوردم اینقدر ارزشمند بود که از صدها گنج بیشتر می ارزید .
مادرم میگفت اگه بخوای کسی رو ناراحت کنی اول باید خودتو ناراحت کنی
به خدا ایمان داشته باش و بدون حتی اگه با دشمنانت روبرو نشی . اگه در حقشون بد نکنی و بدی ببینی
خدا خودش اون و تمام مصببینشو در عذابی خدایی کیفر خواهد داد.
همون مادری که همیشه جای خالی مادر را برای مادرت از دل و جون پرکرد و فقط وجدان مادرت هست که میتونه حرف منو تایید کنه .
گفت عمر ظلم کوتاهه و همیشه برد با بردباران و بی گناهان است .
من به خدا ایمان دارم
میدونم زجه های از سر بیگناهی که در زندان مادرت و در تمام دوران قبل و بعدش در اوج تنهایی ناخواسته زدم
هیچکدوم بدون جواب نمیمونه . از خدا خواستم اگه چیزی بنام حق الناس وجود داره
و حتی اگه من ظلمی کردم را بی جواب نذاره و اگه بی گناه هستم حق و داد منو از تمام کسانی که به من ظلم کردند بگیره
و امروزه روز میبینم که چقدر وجدان آسوده داشتن لذت بخشه
چون من هیچوقت برای هیچ احدی بد نکردم
میدونم که وانیا بالاخره یه روزی میفهمه که پدرش بخاطر اون چه درد و رنج و عذابی را تحمل کرده و اون طفل معصوم از هیچ واقعیتی خبر نداشته
میدونی من فقط به اون لحظه فکر میکنم که وانیا متوجه بشه که پدرش چقدر دوستش داره و با خوشحالی پدرش را در آغوش خواهد گرفت
و بدونه که برای یه دختر داشتن مادر مهمه ولی از اون مهمتر داشتن یه پدر دلسوزه که حاضره داغ عشقشو زیر پا بذاره تا دخترش رو ناراحت نبینه و اگه با مادرش خوشحاله این خوشحالی باقی بمونه
وانیا جون؛ نگهداری از فرزند خیلی سخته
من به محض ورود به ایران اولین کاری که کردم درخواست نگهداری تو بود تا حداقل باری را از دوش مادرت بردارم
نه بخاطر اینکه تو را از اون دور کنم که فقط بخاطر اینکه کار میکرد و تو در این شهر هیچ فامیلی جز فامیلهای پدری ات نداشتی.
که مادرت با بی مهری و نامادری تو را از داشتن همبازی ها و تمام کسانی که با عشق برای تو میمردن دورت کرد و از اونا برای تو دیو ساخت . بعد که تمام فیلم ها و عکسهاتو ببینی این حرف های من بهت ثابت میشه .
مادرت همه این کارا رو کرد تا به منافعش که تنها زندگی کردن و خوشگذرانی و بی بندوباری و هوس بازی بود برسه . دلیلش هم اینکه از روزی که من رفتم تا روزی که من برگشتم از خونه خودمون رفت تا کسی نباشه که اونو ببینه و یا بقول خودش مزاحمش باشه . حتی اگه واقعا راست میگفت در این 16 ماه که من برای کار و زندگی و تامین خواسته های مشترک ضمن عقدمون با مادرت رفتم خارج اگه نمیخواست خونه خودمون بمونه یا با پدر مادر من و تحت حمایت اونا بمونه پس چرا نرت پیش پدر مادر خودش در شهر خودش و غیره ...
و باز هم اینا مثل همیشه زندگیم برام مهم نبود چون اعتقاد داشتم اون هر کاری بکنه به خودش مربوطه
و من فقط وظیفه دارم باری تربیت و باروری استعداد تنها دخترم ؛ تمام بار سختی ها را بر گرده ام با دست خالی بدوش بکشم .
دخترم وقتی اومدم ایران اگه میومدم و دستت رو میکشیدم و از مادرت دورت میکردم هیچ قانونی نمیتونست به من ایرادی بگیره .
ولی من با بزرگواری تو رو به مادرت بخشیدم تا در شهر غریب ، با خودش نگه ما مهمون نواز نبودیم و اونا به من آسیب رسوندن...
توی دلش نگه با نامردی مادری را از دخترش دور کردن...
با اینکه با نیت پلیدش دنیای منو تیره و تار کرد ؛ هرگز به خودم اجازه ندادم تا به تو دخترم از مادرت بد بگم و همیشه احترام و منزلت اونو حتی به دروغ و با دلی پر از درد برات بالا بردم
چون درسته من نتونستم منافع مادی اونو ، نه در حدی که عرف میگفت ، که در حدی که مادرت میخواست ؛مهیا کنم و هر آنچه اون میخواست بهش بدم ولی چه کنم که مادر دخترم بود و قابل احترام
الانم از اینکه نمیدونم ولی میشنوم که تو از بودن با اون خوشحالی تمام دردای دوری تو را از یاد میبرم و فقط سعی میکنم تا از نظر قانونی تمام تلاشمو برای داشتنت بکنم تا فردا وقتی میپرسی که چرا برای داشتنم تلاش نکردی ، بتونم مثل همیشه با مستندات کامل و قانونی ، تمام این مستندات را به پات بریزم و بگم اگه باور نداری اینم اسناد . برو تحقیق کن ببین من کجا میتونستم برات کاری بکنم و نکردم .
الان اتاقت جاش برای تو خالیه و دستای پر مهر من همیشه برای تو حتی بیشتر از قبل ، پر از محبت منتظره تا به دستای سردت گرمی بده .
چون شرط دوست داشتن فرزند فقط به عروسک خریدن و تنقلات خریدن و پول خرج کردن نیست . اونی که تو رو دوست داره برای خوشحالی و آرامش روح تو ، و نداشتن احساس جای خالی پدر و مادرت قدم بر میداره نه اینکه بخاطر گرفتن مهریه تو رو با کلک و دروغ پیش خودش ، گرو نگه داره
من واقعا خوشحالم از اینکه پیش مادرت هستی . چون اینطوری هر روز بیادش میاد که پدر این بچه هیچ وقت بهش بد نکرده بود و اون با قصه های تخیلی خودش از اون برای خودش و بقیه یه دیو سیاه ساخت . شاید پدر تو بی تجربه بود و شاید خطا کرده باشه ولی هرگز بد نکرد و خطای احتمالیش از روی عمد نبود چون هیچوقت پشتشو ، منظورم پشت مادرت رو خالی نکرد تا جایی که روزی که هندوستان بود تا فهمید کسی مزاحمش شده تا سر حد خراب کردن آوار روی سر مزاحمش از مادرت حمایت کرد و باز پشتشو خالی نکرد
همیشه مورد حمایت پدرت بود تا جایی که توقعش اینقدر بالا رفت که خودشم نفهمید چی میخواد.
دختر عزیزم
اینکه الان تو پیش مادرت هستی در درجه اول از همین جمله آخر پدرت نشات میگیره که به مادرت گفت
اگه به اذیت کردنهات لحظه به لحظه ات ادامه بدی به تصور اینکه من دست روت بلند کنم یا فحاشی کنم یا دعوا و کتک کاری کنم ، هرگز به هدفت نخواهی رسید چون من به این موارد اعتقاد ندارم
بهش گفتم نه کتک کاری و نه توهین و فحاشی و نه بدی کردن
فقط یه شب که خوابیدی میبینی فردا صبحش دیگه نیستم
چون نمیخوام روزی را ببینم که دخترم دعوای بین پدر و مادرش را ببینه
اگر هم برگشتم فقط بخاطر دوست داشتنتون بود و اینکه ثابت کنم یه مرد با اینکه بجای تشکر از همه از خود گذشتگی هاش ، مادرت براش زندان هدیه کردند باز هم یک مرد واقعی است و بخاطر زن و فرزندش هر کاری از دستش بر بیاد انجام میده
تا دخترش بتونه هم مادر و هم پدر را همزمان داشته باشه.
آره دخترم اینا واقعیتهایی هستن که مادرت به خاطر توجیه دروغهاش به تو نمیگه و نمیذاره پیش من باشی تا مثل زمان کودکی هات خوشحال و سر زنده و شاد باشی . متاسفم دخترم ولی بیش از این از دست من کاری بر نمیاد . فقط میتونم از راه دور دعا کنم تا خوشحال و سلامت باشی . من همیشه برات از اونچه تو خبر نداری تا حد امکانم مینویسم . تا زمانی که زنده باشم و زنده باشی دختر من هستی . دختری که تا شش سالگی بدون پدر به رختخواب نمیرفت و سر بر روی پای پدر میذاشت تا با نوازش سرشار از محبت پدر که ستون زندگی و پشتیبان دختر بود به خواب بره . شاید در وقتی دیگه تصویر های زیبای اون زمان را به قلم بکشم تا یادت نره که پدرت بود که تا صبح تو رو در بغل نگه میداشت تا مادرت احساس خستگی نکنه . اینا شاید از نظر مادرت فراموش شده باشه ولی تمام فیلم و عکس و شاهدانی که شاهد عشق ورزیدن من به تو بودن از یادشون نمیره . باورت نمیشه از هر کسی که در شهر تولد و زندگی دوران با من بودنت بود بپرس تا بفهمی که اونقدر برام عزیز بودی که اجازه حتی یه قطره اشک برای چشمات نمیدادم چه برسه به اینکه بخوام ناراحتت بکنم . چون برای همیشه دخترم دوستت دارم
67
خوب چی شد ؟
چرا همچین شدین؟
شونه هاتون افتاده
چهره هاتون در همه
کی مرده ؟
کسی نمرده !
غیر از مرگ هر چیزی یه چاره ای داره
اگه نمیتونین خار رو تحمل کنین
چرا میخوای از باغچه عشق برای خودتون گل بچینین ؟
ها؟
عقلنو .... جسمتو.... تمام وجودتو ....
باید بفرستی پیش دلت شاگردی کنه
باید به دلت بگی استادمی
عشقو باید بهم یاد بدی
دل یاد میده ... ولی باید یاد بگیری زیر سایه دلت حرکت کنی
عشقت یه فانوس دریایی توی دوردستهاست
یه نور خیلی کمسو بهت میتابه
یه لحظه میتابه ... یه لحظه بعد محو میشه ....
دریا چی ؟ با امواج ده متریش خودشو به تو میزنه
برای اینکه دور بشی و به فانوس دریایی نرسی
اما تو چی کار میکنی ؟
آیا با دریا قهر میکنی ؟
مگه میشه از دست آب دلخور شد دخترم ؟
وقتی امواج عصبانی
خودشونو به جسم زخمی و خسته تو میزنن
باید بگی بزن
محکم تر بزن ( با لحن عصبانی )
حتی وقتی میزنی هم زیبایی
باید همیشه با باد و طوفان بجنگی
باید بجنگی تا انسان پخته ای بشی
تا با سربلندی روی جزیره خوشبختی پا بذاری